دلنوشته ای در فراق اوّلین معلم زندگی

    بسم الله الرحمن الرحیم
    … یکسال از غم فراقت گذشت! و ما همچنان از داغ ماتمت می سوزیم و از حسرت نداشتنت می خروشیم!.
    هنوز حسینیه ات دلتنگ قدم های خسته ی توست و صحن حیاط «بهرام اتر» که به نفس هایت نفس می کشید غمزده و غمناک است.
    پریشان خاطری را از در و دیوار مسجد جامع ساری می توان یافت که بی تاب تر از دیروز، آتشی بر دل دارد که هر لحظه قدم های آرام تو و صدای دلنشینت را آرزو می کند.
    یکسال است که بغض خفته ی دلتنگی و فراقت را در کنار قبر مطهرت می شکنیم و به یادت، برای غربت مولای عالم امیرالمؤمنین ارواحنافداه مویه می کنیم… همان مولایی که داغ غربتش محاسنت را سفید کرد تا که توانستی دهه ی غدیر را جهانی کنی!.
    یکسال است روضه های و لست ادری… و شیب الخضیب… و روضه های جانسوز زینب کبری سلام الله علیها بغضمان را فرو نمی نشاند! چرا که از چشمه های زلال اشکت بود که کویر چشمان ما بارانی می شد و از طنین جانسوزت بود که از تل زینبیه ی دل، قرآن ناطق را در گودال به نظاره می نشستیم و بی اختیار بر سرو سینه می زنیم.
    یکسال است دهه ی غدیر بوی حسرت و غربت می دهد! محرم هایمان نیز هوای بی قراری! و فاطمیه ی امسال برای ما غمبارتر از زمانی بود. روز شهادت همه منتظر بودند از پله های حسینیه پایین بیایی و عمامه از سر در آوری و پا برهنه خیابان های ساری را معطر به قدم های فاطمی ات کنی.
    یکسال است که فریادهایت برای غربت امیرالمؤمنین را نمی شنویم و قوت نمی گیریم… آنجا که با تمام وجودت می فرمودی: عاشورا و غدیر دو بال پرواز شیعه هستند، در اقامه ی آن سر از پا نشناسید.
    ای پدر زندگی ما… بی تو یتیم شدیم و… دیگر آرامشی برای ما نمانده… دلتنگ چهره ی زیبایت… ابروهای سفیدت… لبخند ملیحت هستیم… آقا جان!
    هنوز خادم حسینیه ات از دور تو را می جوید و از پنجره ی ایوان تو را می خواند تا شاید برای یک لحظه هم که شده لبخندت را به نظاره بنشیند.
    مردم مازندران، ساری و سوادکوه دلتنگ دلسوزی های شما هستند و هنوز فراق شما را باور ندارند.
    شاگردان و ارادتمندانتان در سراسر ایران اسلامی دلتنگ طنین حیدری و ملیحتان در سر درس هستند و هنوز یاد قال الصادق هایتان رگ غیرت آنان را در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین به جوش و خروش می آورد.
    محل جلوستان در حسینیه بوی دلتنگی می‌دهد و چشمه ی غربت کشیده ی دهه ی غدیر دلتنگ طنین حیدری و دم مسیحایی و عرق های جیبتان در احیا و اقامه ی جشن های جهانی غدیریه است.
    آقاجان! دل چهل منبر مسجد جامع برایت تنگ شده، سجاده ات در حسرت زمزمه و هق هق نیمه شب هایت هست.
    عمامه ات در گوشه ی کتابخانه منتظر توست و عصایت دستان پر محبت تو را می خواند و غیرت دینی در انتظار قدم های محکمت در دفاع از حریم ولایت است.
    کتاب معرفه الحجه ات در ساحل بیکران عترت در انتظار قلم توست و کیمیای نظر و سایر آثارت، تو را می خواند که لایمسه الا المطهرون.
    یکسال است شرف دین و قوام مذهب در دیار ما یتیم شده است و تنها دعای خیر شما ست که می تواند مردم را در کنار آنان به ساحل نجات برساند.
    یکسال گذشت و ما هنوز دلتنگ جوش و خروش حیدری ات، گریه های حسینی ات و غصه های فاطمی ات هستیم و دلخور از زمین که دیگر تو را ندارد و رنجیده از زمان که دیگر مانند تو نخواهد داشت.
    شاید… شاید دل مولایت امام زمان ارواحنافداه نیز برای طنین های منبرت، روضه ها و چاووشی های زینبی ات تنگ شده…
    اما تو ای عزیز
    عاقبت در کنار کشتی حسینیه ات و دریای کتابخانه ی غدیری ات به ساحل نجات رسیدی و در خیمه ی سیدالشهداء که سالها در آن اقامه ی عزا نمودی، خوش آرمیدی … و چه زیبا فرمود : من الغریب الی الحبیب… فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی.

امیری سوادکوهی _قم المقدسه
زمستان١۴٠٠ هجری شمسی